ز مرد کار، دل روزگار می از حزین لاهیجی غزل 568

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

ز مرد کار، دل روزگار می لرزد

1 ز مرد کار، دل روزگار می لرزد کمر چو راست کنم، کوهسار می لرزد

2 خروش بحر هماغوش اضطراب کف است ز ناله ام فلک بی وقار می لرزد

3 به سرد مهری ایام تکیه نتوان کرد برون ز سنگ چو آید شرار، می لرزد

4 شود چو ریگ روان کوه غم سبک تمکین به سینه ای که دل بی قرار می لرزد

5 ز آمد آمد ساقی مرا نلرزد دل به حالتی که سرم از خمار می لرزد

6 غرور و عجز من و یار روبرو شده اند دل سپهر درین کارزار می لرزد

7 شود ز غیرت همکار، کارها مشکل ز خامه ام کف گوهر نثار می لرزد

8 کسی مباد ز مهر و وفای خویش خجل تو رفتی و دل امّیدوار می لرزد

9 به کوهکن ننمایی قیاس، کار مرا ز بستن کمرم کوهسار می لرزد

10 مباد زلف رقم راکنی شکسته، حزین تو را قلم به کف رعشه دار می لرزد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر