- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز لفظ خواجه دنیی نصیر ملت و دین که باد صد یک عمرش نهایت پیری
2 شنیده ام ز دو پیر و جوان که کرد انشاء دو نظم خوب به شکر و شکایت پیری
3 یکی ز گفته پیری که بد همه سخنش دریغ و درد شباب از نکابت پیری
4 دیگر زقول جوانی به عمر خود نازان بدان امید که یابد ولایت پیری
5 حدیث آن زفتور قوی و ضعف مزاج همه مذمت شیب و حمایت پیری
6 کلام این ز سر نخوت و غرور شباب همه محامد شیب و عنایت پیری
7 جوان کجا شد تا حال من نظاره کند که من چه می کشم اندر بدایت پیری
8 اگر نکایت پیری در او رسیده بدی دگر به خیر نکردی حکایت پیری
9 بدایتش نتوانم نمودن از سختی مگر که غایت سختی ست غایت پیری
10 تو کدخدای تنی ای جوان سرایت تن برون کند ز سرایت سرایت پیری