1 ز اندیشهٔ این دلم به خون میگردد کاخر کار من و تو چون میگردد
2 تا چند به من لطف تو میگردد کم تا کی به تو مهر من فزون میگردد
1 از مهر خود و کین تو در تابم من در چشم تو گوئی به میان آبم من
2 یا من گنهی کردم و در خشمی تو یا تو دگری داری و در خوابم من
1 زلف و رخ خود به هم برابر کردی امروز خرابات منور کردی
2 شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان ای آنکه شرف بر خور خاور کردی
1 چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم افتاده به دام و کس نداند حالم
2 دردی به دلم سخت پدیدار آمد امروز من خسته از آن مینالم