-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز نقش خط که به رخسار ارغوان زده ای رقم به خون من ای نازنین جوان زده ای
2 کنون نهی ز قفس منتم به آزادی که آتشم به خس و خار آشیان زده ای
3 تهی کنار دو عالم ز دین و دل گردد ز طرزِ دامنِ نازی که بر میان زده ای
4 حنای پای تو خونم نشد، گناهم چیست؟ که پا به بخت من ای شوخ سرگران زده ای
5 شب فراق و وصالم چو شمع یکسان است کنون که از تب و تاب، آتشم به جان زده ای
6 هلال من شفق از خون خویشتن دارد به دل خدنگم از ابروی شخ کمان زده ای
7 به گاه نکته، حزین از لبت شکر ریزد ز بوسه ای که بر آن خاک آستان زده ای