ز راه عشقبازی این دل شیدا نمی‌گردد از سعیدا غزل 223

ز راه عشقبازی این دل شیدا نمی‌گردد

1 ز راه عشقبازی این دل شیدا نمی‌گردد که هرگز از طریق خویشتن دریا نمی‌گردد

2 تواند آدمی شد اولیا، عارف شدن مشکل شود خون شیر در پستان ولی صهبا نمی‌گردد

3 به خوش‌چشمی کسی صاحب‌نظر کی می‌تواند شد که نرگس سرمه‌سا گردد ولی بینا نمی‌گردد

4 سراغ چشم لیلی از غزالان کردنی دارد که مجنون نیست آن دیوانه در صحرا نمی‌گردد

5 مبادا پای رنجیدن مکرر در میان آید گره چون بر گره افتاد دیگر وانمی‌گردد

6 سلامت را نمی‌خواهند رندان ملامت کش به کوی نیک‌نامی عشق بی‌پروا نمی‌گردد

7 زمان تندرستی و جوانی بی‌بدل باشد که این بیت‌الحزن چو شد خراب احیا نمی‌گردد

8 ز بازار دلم با خال آن رو زلف می‌داند که چون شب در میان آمد دگر سودا نمی‌گردد

9 سعیدا عندلیب باغ آن رعناست کز لطفش [گلی] مانند خارش در جهان پیدا نمی‌گردد

عکس نوشته
کامنت
comment