- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا سپاه عشق، درون و برون گرفت مرا
2 گرفت دامن من اشک و بر درش بنشاند کجا روم ز درد او که خون گرفت مرا
3 کبوتر حرمم من، گرفت بر من نیست عقاب عشق ندانم، که چون گرفت مرا
4 به سر همی رودم دود و من نمیدانم چه آتش است که در اندرون گرفت مرا
5 زبانه میزند، آتش درون من زبان از آنکه دوست به غایت، زبون گرفت مرا
6 ز بند زلف تو زد، بر دماغ من بویی نسیم صبح ز سودا، جنون گرفت مرا
7 غم تو بود که سلمان نبود در دل او بر آن مباش، که این غم کنون گرفت مرا