ز درد تا شده چشمت چو اشک ما گلگون از جامی غزل 735

ز درد تا شده چشمت چو اشک ما گلگون

1 ز درد تا شده چشمت چو اشک ما گلگون نشسته اند ازین درد مردمان در خون

2 نه درد چشم ز گردون رسید چشم تو را مرا رسید ز درد تو ناله بر گردون

3 مرا تو چشمی و درد تو درد چشم من است گرفت چشم مرا درد چو ننالم چون

4 ز درد اهل نظر پیش ازینت آنچه به گوش رسیده بود بدیدی به چشم خویش اکنون

5 اگر تو خون نکنی کم به درد چشم ای کاش که دمبدم نکند غمزه تو خون افزون

6 هزار چشم برون در تو فرش ره است بدان امید که یکدم قدم نهی بیرون

7 سواد گفته جامی فسون هر درد است ولی به چشم تو مشکل درآید این افسون

عکس نوشته
کامنت
comment