- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز ما کسی که نهان کرده روی خویش نماید هر آن که بسته در، از لطف خویش بازگشاید
2 دلم ز آدم و عالم چنان گرفته دماغ است که باز غنچه شود گل چو در خیال درآید
3 یقین ز پنجهٔ خورشید دست او بالاست که با ادا کمر او ببندد و بگشاید
4 ز دزد باغ به بلبل خبر نگشته و گر نی به جذبه نکهت گل را ز دست باد رباید
5 هر آنچه روی نماید به ما ز راه تو خوب است ولی رفیق منافق خدا به ما ننماید
6 هر آن که او نپسندد ز بخل کور شود گو ز دیدن رخ خوبان که نور دیده فزاید
7 به طوف خانهٔ خمار توتیاگویان اگر به دیده کشم خاک راه می شاید
8 ز حلقه های خم زلف ظاهر است رخ او به دور عشق سعیدا بگو دگر که چه باید