ز انبوه رقیبانم مجال از آشفتهٔ شیرازی غزل 1022

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ز انبوه رقیبانم مجال دید دلبر نه

1 ز انبوه رقیبانم مجال دید دلبر نه مگس چندانکه مردم را نظر بر تنگ شکر نه

2 مرا گفتی شبی آیم به خوابت دیده بربستم ولی از بخت خواب‌آلوده‌ام این حرف باور نه

3 پی خرسندی دشمن بریزی خون احبابت پسندد هیچ مسلم این ستم گاهی به کافر نه

4 تو را بادا گوارا باده لعل لب دلبر که جز خون جگر ای مدعی ما را به ساغر نه

5 از آن ساعت که با اغیار هم‌بالین شدی ای مه تو پنداری که آمد یک سر از یاران به بستر نه

6 به غمزه ساحر چشمش همی می‌گفت با زلفش که این عود قماری را جز این زیبنده مجمر نه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر