- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز قلب لشکر آمد سوی جمشید چو ابری کاندر آید پیش خورشید
2 بدو راند از هوا سنگ آسیا را ملک از خویش رد کرد آن بلا را
3 دراز آهنگ دیدش قصد پا کرد به تیغش گرد ران از تن جدا کرد
4 نهاد آن گرد ران بر گردن اکوان نگون شد چون به برج شیر کیوان
5 به تیغ دیگرش از پا درافکند به زخمی دیگرش از تن سر افکند
6 سنان را افسری کرد از سر دیو سراسر شد گریزان لشکر دیو
7 ملک شکر خدای دادگر کرد وز آن منزل به پیروزی گذر کرد
8 به قرب هفتهای ز آن کوه بگذشت به هشتم خیمه زد بر عرصه دشت
9 ز گردون خویشتن را بر زمین یافت در آن صحرا نشان آدمی یافت
10 زمین پر سبزه و آب روان دید سرا و قصر و باغ و بوستان دید
11 به دشت اندر خرامان باز یاران به کوه اندر تذر و و باز یاران
12 مقامی دید با امن و سلامت ملک روزی دو کرد آنجا اقامت
13 بپرسید از یکی کاین مرز و این بوم چه میخوانند؟ گفتا: ساحل روم
14 از اینجا چون گذشتی مرز روم است ولی بحری عجب خونخوار و شوم است