1 ز فیض شمع رخت ذره آفتاب شود غبار در خم زلف تو مشک ناب شود
2 شراب اگر ندهد نشأه ای ترا، چه عجب ز شرم لعل تو می در پیاله آب شود!
3 ز باده بس که برافروخت چهره در گلشن به هر طرف که رود، بلبلی کباب شود
4 به یکدگر همه اسباب عیش متفق اند ز می پیاله چو پر گشت، ماهتاب شود
5 ز بس خجل بود از نسبت وجودم خاک زمین چو آبله در زیر پایم آب شود
6 درین فسردگی آتش برای مرغ کجاست مگر به شعله ی آواز خود کباب شود
7 امان نمی دهد آوارگی سلیم مرا که پیرهن زعرق خشک چون حباب شود