-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خواب دیده گشاد وز رخ نقاب کشید هزار تیغ ز مژگان برآفتاب کشید
2 نه اشک بود که چشمش به قتلم از مژه راند که ریخت خون من و تیغ خود به آب کشید
3 ز غم هلاک شدم در رکاب بوسی او که پا ز دست من از حلقهٔ رکاب کشید
4 خدنگ فتنه ز دل میفتاد کج دو سه روز به چشم بد دگر این تیر را که تاب کشید
5 نمود دوش به من رخ ولی دمی که مرا حواس رخت به خلوت سرای خواب کشید
6 دمی که ماند فلک عاجز چشیدن آن به قدرت عجبی عاشق خراب کشید
7 دلم به بزم تو با غیر بود عذرش خواه که گرچه داشت بهشتی بسی عذاب کشید
8 هلاک ساز مرا پیش از آن که شهره شوی که کارم از تو به زاری و اضطراب کشید
9 به وصف ساده رخان محتشم کتابی ساخت ولی چو دید خطت خط بر آن کتاب کشید