ز خواب دیده گشاد وز رخ از محتشم کاشانی غزل 282

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

ز خواب دیده گشاد وز رخ نقاب کشید

1 ز خواب دیده گشاد وز رخ نقاب کشید هزار تیغ ز مژگان برآفتاب کشید

2 نه اشک بود که چشمش به قتلم از مژه راند که ریخت خون من و تیغ خود به آب کشید

3 ز غم هلاک شدم در رکاب بوسی او که پا ز دست من از حلقهٔ رکاب کشید

4 خدنگ فتنه ز دل میفتاد کج دو سه روز به چشم بد دگر این تیر را که تاب کشید

5 نمود دوش به من رخ ولی دمی که مرا حواس رخت به خلوت سرای خواب کشید

6 دمی که ماند فلک عاجز چشیدن آن به قدرت عجبی عاشق خراب کشید

7 دلم به بزم تو با غیر بود عذرش خواه که گرچه داشت بهشتی بسی عذاب کشید

8 هلاک ساز مرا پیش از آن که شهره شوی که کارم از تو به زاری و اضطراب کشید

9 به وصف ساده رخان محتشم کتابی ساخت ولی چو دید خطت خط بر آن کتاب کشید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر