- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز پند هشتمت گویم کزین پند برآید اهل دولت را دل از بند
2 مرو تا جهد داری از پی دل کزو کس را نیامد کام حاصل
3 دل از هستی خود یکباره بردار مشو سرگشته گرد خود چو پرگار
4 بپوش از مهر دوران چشم و شو شاد که خوش گفته ست این یک بیت استاد
5 همه مهری ز نادیدن بکاهد هر آنچه چش نبیند دل نخواهد
6 دل از دل بر کن و از دیده هم نیز که باشد دیده و دل، هر دو یک چیز
7 ز اول دیده را بر دوز و آنگاه ز دل بگذر که آسان می شود راه
8 به تن شو خاک و زن بر دیده ها گرد که خون از دیده و دل می خورد مرد
9 گر از جور زمان خواهی رهایی مکن با دیده و دل آشنایی
10 که مرد از این و آن سیخ تفیده گهی بر دل خورد گاهی به دیده