-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خورشید روی ملک ارسلان شد این قصر روشنتر از آسمان
2 جهاندار شاهی که مانند او ندیدست یک چشم شاه زمان
3 نبیند سر همتش را فلک نیابد یقین دلش را گمان
4 تو آن قصر داری بهاری ز ملک که آن را نباشد به گیتی خزان
5 تو آن بوستانی که در صحن تو ز مه بیکران هست سرو روان
6 که دیدست هرگز چنین شهریار که دیدست هرگز چنین بوستان
7 همی روزگار از تو دارد مثل همی از تو گوید فلک داستان
8 بلی پیشگاه امانی ز عدل به تو خرم و شاد عدل و امان
9 تویی معدن ملک تا حشر پای تویی منبع جود جاویدمان
10 همیشه به تو خرم و شاد باد شهنشاه عادل ملک ارسلان
11 زمین شهریاری جهان داوری که ملکش جوانست و بختش جوان
12 ز صاحبقران ها قرانها چنو جهان را نبودست صاحبقران
13 نه چون حشمتش حشمت اردشیر نه چو همتش همت اردوان
14 جهان و فلک مدح و فرمانش را گشاده دهانست و بسته میان
15 نه چون دولت او جهان فراخ نه چون رتبت او سپهر کیان
16 ز سهمش بلرزد همی بحر و بر ز جودش بنالد همی کوه و کان
17 ز جودست بر گنج او کاربند ز عدلست بر ملک او پاسبان
18 همی تا بود شادمانه ولی دلش باد از مملکت شادمان
19 فلک پیش شاهیش بسته کمر زمانه به شادیش کرده ضمان