- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست
2 چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟ که از نظارگیان ناله و فغان برخاست
3 به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز که رستخیز به یکباره از جهان برخاست
4 بدین صفت که تو آغاز کردهای خونریز چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!
5 بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟
6 چنین که من ز فراق تو بر سر آمدهام گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟
7 تو در کنار من آ، تا من از میان بروم که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست
8 به بوی آنکه به دامان تو درآویزد دل من از سر جان آستینفشان برخاست
9 عراقی از دل و جان آن زمان امید برید که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست