- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا منم که شعر ز من یافتهاست قدر و بها
2 به پیش نادان گر قدر من بود پنهان به پیش دانا باشد مقام من پیدا
3 همی نشاید گفتن که تیره شد خورشید اگر نیاید روشن به دیدهٔ اعمی
4 شگفت نیست گرم آفتاب سجده برد به پیش طبع سخنگوی و خاطر دانا
5 ولی دریغ که بر من ز شاعری نرسید مگر فزونی خصم و تطاول اعدا
6 چه حیله سازم با دشمنان بیآزرم چه گوی بازم با روزگار بیپروا
7 وفا ندیدم زین روزگار عهدگسل کدام مرد بدیدهاست ازین عجوز وفا
8 به پتک جور سپهرا سرم به خیره مکوب به سنگ کینه جهانا تنم به خیره مسا
9 به بند خویش بسی ماندی این تن رنجور کنون نمودی در بند دشمنانش رها
10 جلیس من به مه و سال، جسم محنتکش ندیم من به شب و روز، چشم خونپالا
11 به بردباری آن یک چو سد اسکندر به خونفشانی این یک چو پهلوی دارا
12 برون زحد و حصا رنج بینم اندر دهر که هست خصم و حسودم برون ز حد و حصا
13 حسود چیره شود هرکه را فزود کمال مگس پذیره شود هرکجا بود حلوا