ز درد ما نه همین آشنا کند پرهیز از سعیدا غزل 373

سعیدا

سعیدا

سعیدا

ز درد ما نه همین آشنا کند پرهیز

1 ز درد ما نه همین آشنا کند پرهیز ز بیدلی اجل از درد ما کند پرهیز

2 ز تلخکامی ذاتیم بس عجب نبود که از شکستهٔ عظمم هما کند پرهیز

3 به گاه جلوه چنان نازک است آن کف پا که همچو چشم ز رنگ حنا کند پرهیز

4 غبار راه تو هر دیده را که داد جلا دگر ز سرمه و از توتیا کند پرهیز

5 درون صومعه خود را هلال می سازد ریاگری که ز نشو و نما کند پرهیز

6 از آن زمان که ز یاقوتی لبش خوردم دل شکسته ام از مومیا کند پرهیز

7 کسی که خاک شود زر به دست همت او به خاک افتد و از کیمیا کند پرهیز

8 حکیم خسته دلان غیر از این جواب نداد که گفتمش که سعید از چها کند پرهیز

9 برای قوت ایمان و ضعف اسلامش کباب داغ مکد از هوا کند پرهیز

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر