-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم به پای خود به این شهر آمدم با سر برون رفتم
2 چو آن شبنم که گیرد جذبهٔ خورشید دامانش سبکروحانه بی امداد بال و پر برون رفتم
3 به من نگذاشت دوران سبک سر، قوّت پایی چو موج از سینه، زین دریای بی لنگر برون رفتم
4 نگشت آلودهٔ پستیِّ همّت دامن پاکم ازین عالم چو خورشید بلند اختر برون رفتم
5 چو شمع بزم کوران تا به کی بیهوده بگدازم؟ حزین ، از کشور گردون دون پرور برون رفتم