1 ز فیض رحمت حق دمبدم فزون گردد جمال هستی ما را فروغ رونق و رنگ
2 چو در برابر خورشید نور آیینه که لمحه لمحه به صیقل ازو زدایی زنگ
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هله نزدیک شد ای دل که زمستان گذرد دور بستان شود و عهد شبشان گذرد
2 ابر بر طرف چمن گریان گریان پوید لاله بر صحن دمن خندان خندان گذرد
1 دو قلاع کفرند با هم مصاحب یکی تیغ خسرو یکیکلک صاحب
2 یکی خرمن ظلم را برق خاطف یکیکشتهٔ عدل را مزن ساکب
1 دوشینه چونکشید شه زنگ لشکرا سلطان روم را ز سر افتاد افسرا
2 باز سفید روز بپرید از آشیان زاغ شب سیاه بگسترد شهپرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به