-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز من سرگشته در کویِ خرابات چه می خواهند اصحابِ کرامات
2 ز فطرت نیست بیرون آفرینش یکی گنگ و یکی صاحب مقالات
3 ندایِ لَن ترانی چون شنیدی مکن اصرار بر طورِ مناجات
4 مقامِ عاشقان جایی ست بی جای ز خود بیرون شو و رفتی به میقات
5 اگر عاشق نیی زفتی فسرده وگر هستی چه می خواهی ز طامات
6 به دوران در میفکن خویشتن را وگر افتاده ای هیهات هیهات
7 ندانم تا کی ای آسیمه سر باز برون آیی ز دورانِ سماوات
8 مجاریِ دماغ ار عقل داری بپرداز از محالات و خیالات
9 وگر در بندِ خویشی چاره یی کن برون آی از خیالات و محالات
10 وگر بیرون شدی یک باره از خویش شدی فی الجمله مستغرق در آن ذات
11 به اِلّا گر رسیدی رستی از لا ازین جا بازدانی نفی و اثبات
12 نزاری زنده دل را دوست دارد نه میّت را چون رهبان عزّی ولات
13 دو چشم از هرچه غیرِ اوست بربند اگر با دوست می خواهی ملاقات