1 ز من مپرس که شب چند رفت و کی روزست که را بود خبر از خود که در چنین سوزست
2 دو چشمِ مردم اگر خیره در جمال تو ماند عجب مدار که خورشیدِ عالم افروزست
3 نشانِ ماه بود عید دیگران و مرا نظر به روی تو هر بامداد نوروزست
4 چو از کمانِ تو باشد سپر نمی خواهم به پیش تیرت اگر ناوک جگر دوزست
5 بده که دست کشِ جام شوق هش یارست بزن که کشتۀ شمشیر عشق پیروزست
6 برو نزاری و سر در سرِ ارادت کن اگر پدر به تو گوید مکن بدآموزست
دیدگاهها **