1 ز من بشنو حدیث بخل خواجه که نتوان خوبتر زین وصف کردن
2 اگر روزی مصافی آیدش پیش نهد حالی به زخم تیغ گردن
3 نیندازد به دشمن تیر از بخل ولی توفیر داند تیغ خوردن
1 هر کرا دل باختیار خودست آرزوهاش در کنار خودست
2 غمگساری ندارد و عجب آنک هم غم یار غمگسار خودست
1 دل بدان دلنواز خواهم داد جان بشمع طراز خواهم داد
2 پس ازین من بدست عشق و هوس مالش حرص و از خواهم داد
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد