1 ز من بشنو حدیث بخل خواجه که نتوان خوبتر زین وصف کردن
2 اگر روزی مصافی آیدش پیش نهد حالی به زخم تیغ گردن
3 نیندازد به دشمن تیر از بخل ولی توفیر داند تیغ خوردن
1 عکس رخ تو چون بر فلک می افتد مه در دویی خویش بشک می افتد
2 رخسارۀ لعل بر رح زردم نه کان رنگ برین رنگ خشک می افتد
1 چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست بقّد و قامت تو سر و بوستان هم نیست
2 ببوی آنکه برنگ رخ تو گردد گل بسی تکلّفها کرد و آنچنان هم نیست
1 خود ترا عادت دلداری نیست کار تو جز که دل آزاری نیست
2 چشم تو تا که چنین ریزد خون هیچ باکیش ز بیماری نیست