1 ز من حجرهٔ خویش پنهان مکن جهان بر دل من چو زندان مکن
2 سلامی که میگفتهای تاکنون اگر بیشتر نیست کم زان مکن
3 اگر در دل تو مسلمانی است پس آهنگ خون مسلمان مکن
4 سخن بازگیری ز چاکر همی مکن جان مکن جان مکن جان مکن
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست
2 ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام