کمال خجندی

کمال خجندی

کمال خجندی
کمال خجندی

ز مستی چشم او هرگز به حال از کمال خجندی غزل 444

غزل 444 ام از 1252 غزلیات

ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد

1 ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد به هر جانی بیفتد مست و او قطعا نمی‌افتد

2 چو خاک ره شوم زین پس من و سودای زلف او که خاک راه را در سر جز این سودا نمی‌افتد

3 به کویت رند دُردی‌کش سبو بر سر برآید خوش چه می‌ها در سر است او را عجب کز پا نمی‌افتد

4 به روز صید هر تیری که اندازی و گردد گم بیا آن در دل ما جو که دیگر جا نمی‌افتد

5 چه خوش افتاده است آن درّ یکتا بر بناگوشت که بر گل قطره باران چنین زیبا نمی‌افتد

6 از دورت کی توان دیدن چو ننمایی به ما بالا نمی‌بینیم مه تا چشم بر بالا نمی‌افتد

7 نخستین دیده‌ها افتد بر آن پا آنگهی سرها به خاک پایت از تن‌ها سر تنها نمی‌افتد

8 نمی‌افتد رقیب اصلا به روی آب چشم من چه افتادست این خسی را که در دریا نمی‌افتد

9 شبی کآن مه به چرخ آید کمال آنجا فکن خود را که صوفی در چنین رقصی به دور آن‌ها نمی‌افتد

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد

شاعر شعر ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد چه کسی است ؟

شاعر شعر ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد کمال خجندی می باشد.

شعر ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 8 سروده شده است.

قالب شعر ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد چیست ؟

قالب شعر ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد غزل است

مضمون اصلی شعر ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
بنر