-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز سر آب حیاتم می آگهی آورد به کوی میکده خضرم به همرهی آورد
2 چنان که کشتی سایل سپهر بین ز هلال ببزم دردکشان ساغر تهی آورد
3 می صبوح کشان جان به باد خواهم داد که بوی دوست نسیم سحرگهی آورد
4 چه میکده است که درد سفال او در سر گدای را هوس افسر شهی آورد
5 برهن خرقه اگر عاقلی بیا می نوش که شیخ جانب دیرش ز ابلهی آورد
6 چو خورد باده به خرگاه ماه من ناهید ز بهر بزم وی آهنگ خر گهی آورد
7 کمند زلف تو عشاق را به سلسله بست به یک گره سوی ما رو به کوتهی آورد