ز بی یاری و بی از حکیم نزاری قهستانی غزل 1397

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ز بی یاری و بی کاری و بی خوابی و تنهایی

1 ز بی یاری و بی کاری و بی خوابی و تنهایی چو مجنونِ بنی عامر شدم یک باره سودایی

2 به هر َلیلی که بی لیلی به روز آورده ام صد ره به گردِ حی به حی برگشته ام چون قیس شیدایی

3 تنی دارم گدازان همچو قلعی بر سر آتش دلی در سینه هم چون زیبق از بس ناشکیبایی

4 گروهی نیک خواهان بازدارندم ز فرتوتی گروهی بد سگالان عیب گویندم ز خودرایی

5 مرا یاری موافق بس دگر چیزی نمیخواهم ندارم در پریشانی هوای خانه آرایی

6 من و کنجی و دم سازی هم آوازی و هم رازی شکستم عهد برنایی گرفتم ترک رعنایی

7 طمع ببریدم از یکران تبرّا کردم از میدان کنون معلولم از پیری و معزولم ز برنایی

8 تنم بگداخت هم چون شمع از طوفانِ بی خوابی دلم بگرفت هم چون سمع از نقصان بینایی

9 چو هر چیزی که دانستم فرامش کرد می باید پشیمانم ز دانایی پشیمانم ز دانایی

10 به تنهایی از آن گشتم به کنجِ خویشتن قانع چو قیسم تا نباید شد کهستانی و صحرایی

11 ضرورت ناگزیرست از جمال جفت انسانی اگر چه بی کمالی نیست یک رویی و یک رایی

12 نزاری توانی شد درون حلقه مردان مگر وقتی که از بود و نبود خود برون آیی

13 کنون هنگام آن آمد که هم چون گل کنی پاره گریبان هوس ناکی زدست دامن آلایی

عکس نوشته
کامنت
comment