ز حد بمی بری ای از حکیم نزاری قهستانی غزل 1164

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی

1 ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی

2 اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند به دشمنی که تو با من به دوستی کردی

3 به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها که بی گناه بسی خاطره بیازردی

4 خلاف عهد تو می دیدم از بدایتِ کار که بهترین قدمت آن بود که برگردی

5 کجا شد آن همه دل گرمی و جگر سوزی ز دوست سیر نگردد کسی بدین سردی

6 فدایِ جان تو جانم به صدقِ دل که تو خود برایِ کشتنم از دیر گه بپروردی

7 تو هم چنین به علی رغم مجتمع می باش چو روزگارِ نزاری به هم برآوردی

عکس نوشته
کامنت
comment