-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز شاهان پیشین ستم پیشه ای در آزار نیکان بد اندیشه ای
2 به دیوانه ای گفت آشفته خوی که از دور گردون چه خواهی بگوی
3 اگر مال خواهی و بگزیده گنج کشد پیش روی تو نادیده رنج
4 وگر جفت خواهی و ایوان و کاخ کند بر تو میدان عشرت فراخ
5 وگر خواهی از تاج شاهی رواج نهد بر سرت از سر شاه تاج
6 بخندید دیوانه کای ساده دل بر این کار بازیچه بنهاده دل
7 فلک کیست سرگشته هرزه گرد شب و روز با اهل دل در نبرد
8 به جز کجروی نیست اندیشه اش جز آزرن راستان پیشه اش
9 ستاند ز نوشیروان تاج و تخت دهد با چو تو ظالم دیده سخت
10 من از وی چه نیکی توقع کنم که چون سفلگانش تواضع کنم
11 ز کج غیر چشم کجی داشتن بود خاک در دیده انباشتن
12 بیا ساقیا تا کی این بخردی بنه بر کفم مایه بیخودی
13 چنان فارغم کن ز ملک و ملک که سر درنیارم به چرخ فلک
14 بیا مطربا کز غم افسرده ام ز پژمردگی گوییا مرده ام
15 چنان گرم کن در سماعم دماغ که بخشد ز دور سپهرم فراغ