ز شاهان پیشین ستم پیشه ای از جامی هفت اورنگ 44

ز شاهان پیشین ستم پیشه ای

1 ز شاهان پیشین ستم پیشه ای در آزار نیکان بد اندیشه ای

2 به دیوانه ای گفت آشفته خوی که از دور گردون چه خواهی بگوی

3 اگر مال خواهی و بگزیده گنج کشد پیش روی تو نادیده رنج

4 وگر جفت خواهی و ایوان و کاخ کند بر تو میدان عشرت فراخ

5 وگر خواهی از تاج شاهی رواج نهد بر سرت از سر شاه تاج

6 بخندید دیوانه کای ساده دل بر این کار بازیچه بنهاده دل

7 فلک کیست سرگشته هرزه گرد شب و روز با اهل دل در نبرد

8 به جز کجروی نیست اندیشه اش جز آزرن راستان پیشه اش

9 ستاند ز نوشیروان تاج و تخت دهد با چو تو ظالم دیده سخت

10 من از وی چه نیکی توقع کنم که چون سفلگانش تواضع کنم

11 ز کج غیر چشم کجی داشتن بود خاک در دیده انباشتن

12 بیا ساقیا تا کی این بخردی بنه بر کفم مایه بیخودی

13 چنان فارغم کن ز ملک و ملک که سر درنیارم به چرخ فلک

14 بیا مطربا کز غم افسرده ام ز پژمردگی گوییا مرده ام

15 چنان گرم کن در سماعم دماغ که بخشد ز دور سپهرم فراغ

عکس نوشته
کامنت
comment