1 ز آتش مجمر ار کشم دودی بی نیازم ز عود سوزی او
2 ور بدستم رسد ز گل خاری فارغم از چمن فروزی او
3 نرود عاقل ار پی روزی خود رساند خدای روزی او
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار