ز هر سو بدانند و رویت نکو از جامی غزل 799

ز هر سو بدانند و رویت نکو

1 ز هر سو بدانند و رویت نکو حماک الله ای دوست من کل سو

2 به خون جگر می کنم چهره تر همین است پیش توام آبرو

3 رسان تیزتر آبی از تیغ خویش که شد خشکم از آتش دل گلو

4 اگر کوزه می شکستم چه شد به جرمانه گیرم به گردن سبو

5 بگو عاشقم بر فلان گفته ای ز من این چه لایق بود خود بگو

6 منم آن گدا بر در میکده که سازم پر از شی ء لله کدو

7 به هر جا مهی چون تو منزل نساخت دل جامی آنجا نیامد فرو

عکس نوشته
کامنت
comment