1 ز مرگ ناخوشتر چیز اگر تواند بود حیات مردم کوته نظر تواند بود
2 چگونه زنده بود آن که مدّۀ العمرش نه از خدا و نه از خود خبر تواند بود
3 چو در مکّون و تکوین او نظاره کنی مکّونات همه مختصر تواند بود
1 خود ترا عادت دلداری نیست کار تو جز که دل آزاری نیست
2 چشم تو تا که چنین ریزد خون هیچ باکیش ز بیماری نیست
1 باد نوروزی ره بستان گرفت دست عاشق دامن جانان گرفت
2 نو عروسان چمن را دست ابر پای تا سر در در و مرجان گرفت
1 خورشید غلام رای درخشندهٔ تست هر کوست خداوند هنر بندهٔ تست
2 جویای کمالند بجان اهل هنر و آنگاه بجان کمال جویندهٔ تست