1 ز بهر آنکه ناچارست دیدن به هر سختی نمیشاید بریدن
2 اگر در بند آن شیرین زبانی سخن باید که جز شیرین نرانی
3 چو با خوبان نباشی مرد کشتی نباید کرد با ایشان درشتی
1 دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما
2 به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ز سوز سینه همچون تنور کشته ما
1 زهی! شب نسخهای از زلف و خالت تراز کسوت خوبی جمالت
2 حروف نقش چین را نسخه کرده مسلسل گشتن زلف چو دالت
1 ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
2 باری گر از درد تو من زاری کنم، عذرم بنه چون بار مستولی شود مسکین کند حمال را