1 ز آشنایان آن قدر رنج و الم دیدم که نیست میل آن اکنون که با خود نیز باشم آشنا
2 دل خراش و جان عنا بیند از ایشان گوئیا هست یک نصف از خراش دل دگر نصف از عنا
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 نسیم صبح بگو آن نهال رعنا را که باغ عمر خزان دیده از تو شد ما را
2 به یک قدح که کشیدی ز آب آتش رنگ چه آتشی که زدی عاشقان شیدا را
1 زهی از جام عشقت بیخودان را دوستگانیها وزان رطل گران افسردگان را سرگرانیها
2 نشانت یافت هر کو بینشان شد هست ازان آتش به هرسو داغهایت بینشانان را نشانیها
1 بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست ز ساحتش خس اندوه رفته بر بادست
2 کتابه در عالیش این رقم کین در بآنکه از دو جهان رو نتافت نکشادست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **