گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را از سعیدا غزل 6

گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را

1 گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را به پیچ و تاب درآورد آن کمر ما را

2 چو جام، گردش آن چشم پرخمار امروز ز حادثات جهان کرد بی خبر ما را

3 چو گردباد به خود ای نفس، چه می پیچی؟ چو آب برد لب خشک و چشم تر ما را

4 چه طالع است که هر گاه چون نگاه به غیر فکند تا نظر، افکند از نظر ما را

5 کمال بی هنری انتهای بی عیبی است که خلق، عیب نسازند جز هنر ما را

6 علاج غفلت ما را که می تواند کرد که مونس رگ خواب است نیشتر ما را

7 چه غوطه ها که به یک قطره خون دل نزدیم که تا گمان نکند غیر، بی جگر ما را

8 حرارت دل بی تاب و آتش شوقش فکنده است چو خورشید در به در ما را

9 ز خط و خال گناه است حسن روی ثواب که نفع نیست ز سودای بی ضرر ما را

10 چه زندگی است سعیدا که از نظر چون عمر گذشت یار و نیاورد در نظر ما را

عکس نوشته
کامنت
comment