1 از دست غم تو، ای بت حور لقا نه پای ز سر دانم و نه، سر از پا
2 گفتم دل و دین ببازم، از غم برهم این هر دو بباختیم و غم ماند به جا
1 یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی
2 ناز بر بلبلان بستان کن! تو گلی، گل، نه خاری و نه خسی
1 رندان گاهی ملک جهان میبازند گاهی به نگاهی، دل و جان میبازند
2 این طور قمار، نه چند است و نه چون هر طور برآید، آنچنان میبازند
1 نقض کرم است آن که قدرش در حوصلهٔ امید گنجد