- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دستت ای قلم من خواهم به جان رسیدن از تو زبان درازی و ز من زبان بریدن
2 تا کی چنین نمایی حال دلم به تحریر وز ماجرای عشقش این سرزنش شنیدن
3 پیوند مهرم از دل بشکست عهد لیکن ما را ز جان شیرین مشکل توان بریدن
4 در پای جان فروشد صد خار هجر و دستم یک گل نمی تواند از باغ وصل چیدن
5 آن را که همچو بلبل باشد هوای گلزار چون گل بباید او را صد پیرهن دریدن
6 آن سرو را چو بر ما هرگز گذار نبود تا کی توان به خواری گرد جهان دویدن
7 دارم هوای رویش امّا نمی تواند مرغ دل ضعیفم در کوی او پریدن
8 هرکس که سر ز خطّش بیرون کشد به زاری خطّ خطا بباید بر حرف او کشیدن
9 گویی ز جان کشیدند نقش رخ تو ورنی از آب و گل بدیعست این صورت آفریدن