1 از لطف تو قد سرو را حال آید وز رشک رخ تو ماه بدحال آید
2 ور با تو کند برابری آینه وار در پای تو افتاده چو خلخال آید
1 آخر شبی ز لطف سلامی به ما فرست روزی به دست باد پیامی به ما فرست
2 در تشنگی وصل تو جانم به لب رسید از لعل آب دار تو جامی به ما فرست
1 تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد
2 عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد
1 دلبرا دوش در آن عیش منت یاد نبود که دل بنده ز بند غمت آزاد نبود
2 اگر از صحبت من یاد نیاوردی هیچ آخر ای سنگدل از عهد منت یاد نبود