از سر کوی تو ما بی سر و سامان از سلمان ساوجی غزل 299

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم

1 از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم تشنه و مرده ز سرچشمه حیوان رفتیم

2 ما چو یعقوب به مصر، از پی دیدار عزیز آمدیم اینک و با کلبه احزان رفتیم

3 چند گویند رقیبان به غریبان فقیر که گدایان بروید از در ما، هان رفتیم

4 سالها ما به امید نظری سرگردان بر سر کوی تو گشتیم و به پایان رفتیم

5 چون مگس گر ز سر خوان تو ما را راندند تو مپندار که ما از سر این خوان رفتیم

6 ما چو آب گذران در قدم سرو سهی سر نهادیم خروشنده و گریان رفتیم

7 بلبلانیم چو ما را ز بهار تو نبود هیچ برگی و نوایی ز گلستان رفتیم

8 ما نکردیم گناهی حرجی بر ما نیست جان سپردیم به عشق تو و بی‌جان رفتیم

9 سر من رفت و نرفتم ز سر پیمانت لله‌الحمد که ما با سر و پیمان رفتیم

10 عشق چون بی‌سر و پایی مرا پیش تو دید گفت حیف است که ما بر سر سلمان رفتیم

عکس نوشته
کامنت
comment