1 ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی
2 تو مردم دیده ای نه آویزه گوش از گوش به دیده آکه در دیده بهی
1 گفت با داوود پیغمبر خدای کامت خود را بگوی ای نیک رای
2 کز عجم چون پادشاهان آورند نام ایشان جز به نیکی کم برند
1 شب خرد آن ناصح شیرین خطاب کرد مشفق وار آواز عتاب
2 گفت جامی فکرت بیهوده چند سودن این کلک نافرسوده چند
1 ای پر از آوازه کوس سخن شاهد جانهاست عروس سخن
2 طرفه عروسی که ز زیور تهی آید ازو دلبری و دل رهی