1 ای از تو درون ناتوانم را حظ وز حسن تو چشم خون فشانم را حظ
2 از قد خوشت روح روانم را حظ وز لعل روان بخش تو جانم را حظ
1 یاران که یکیک از من بیدل جدا شدند کس را وقوف نیست که هر یک کجا شدند
2 بیگانگی چو بوده در آخر طریقشان اول چرا به هجرکشان آشنا شدند
1 از تغار می چنان نوشم شراب ناب را کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را
2 در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را
1 گر آن ترک خطایی نوش سازد جام صهبا را نخست آرد سوی ما ترکتاز قتل و یغما را
2 رخش در نازکی بر باد داده صفحه گل را قدش در چابکی بر خاک شانده سرو رعنا را