1 از گنج، به مار صلح نتوان کردن از باغ، به خار صلح نتوان کردن
2 در میکده ای که چرخ، دردی کش اوست با رنج خمار صلح نتوان کردن
1 تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
2 از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار
1 جان تازه ز تردستی ابر است جهان را آبی به رخ آمد، چه زمین را چه زمان را
2 افلاک شد از عکس گل و لاله شفق رنگ مشّاطهٔ نوروز بیاراست جهان را
1 ای شور خیالت، نمک زخم جگرها مجنون بیابان سراغ تو، نظرها
2 بی عشق ز دل ها نرود ریشهٔ غفلت خورشید بر آرد رگ خامی، ز ثمرها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به