1 ازین دهشت که هجرانی مبادا در کمین باشد ز حسرت هر نگاه من نگاه واپسین باشد
2 گره سازد زبان شعله شمع انجمن پیرا به هر محفل که حرفی زان عذار آتشین باشد
3 شود در موج آب زندگانی سبزه اش غلتان در آن گلشن که ابروی تو را از ناز چین باشد
4 ازین آشفته حالی سر نمی پیچم، سرت گردم چنین خواهد اگرزلف پریشانت چنین باشد
5 فریب حرف و صوت خضرم از جا برنمی آرد که آب زندگی لعل تو را پر نگین باشد
6 نمی افتد به دست مدّعی سرمایهٔ معنی که این گنج گهر، کلک مرا در آستین باشد
7 دل خود می خورد مورش، حزین از تنگدستیها در آن خرمن که برق بی مروت خوشه چین باشد