-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از آن پس چو ضحاک شد باز جای نشست و، نزد جز به آرام رای
2 شهی بود در هند مهراج نام بزرگی به هرجای گسترده کام
3 بهو نام خویشی بدش در سیاه ز دستش به شهر سرندیب شاه
4 به مهراج هرگاه گفتی که بخت ترا داد تاج بزرگی و تخت
5 توی شاخ قنوخ و رای برین ز هندوستان تا به دریای چین
6 خدیو در تبت و رای هند توی و آنِ قنوج و دریای سند
7 چرا گم کنی گوهر پاک را دهی هدیه و باژ ضحاک را
8 نه خُرسندی و بردباری ز مرد همه نیک باشد به درمان درد
9 بسی بردباریست کز بددلیست بسی نیز خُرسندی از کاهلیست
10 نترسم ز ضحاک من روز جنگ مرا هست ازو گر ترا نیست ننگ
11 میانشان بدین جنگ و پرخاش خاست سپه نیمه ای بر بهو گشت راست
12 به مهراج برشد جهان تنگ و تار شکستند لشکرش را چند بار
13 ازین آگهی نزد ضحاک شد ز بس مهر مهراج غمناک شد