1 از عالمِ بیچون به سکون باید شد خود را سوی خویش رهنمون باید شد
2 یک ذرّه اگر باشد و ما آن دانیم یک لحظه ز خود بدان برون باید شد
1 دولت عاشقان هوای تو است راحت طالبان بلای تو است
2 کیمیای سعادت دو جهان گرد خاک در سرای تو است
1 در عشق قرار بیقراری است بدنامی عشق نامداری است
2 چون نیست شمار عشق پیدا مشمر که شمار بیشماری است
1 در دلم تا برق عشق او بجست رونق بازار زهد من شکست
2 چون مرا میدید دل برخاسته دل ز من بربود و درجانم نشست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند