1 از بس که رخ لاله خوش و خندانست چشم تر نرگس اندر و حیرانست
2 رویی که بچشم می در آید اینست چشمی که بروی می در آید انست
1 روی از آن خوبتر تواند بود؟ هان بگوئید اگر تواند بود
2 آنچنان نازک و چنان شیرین لب نباشد، شکر تواند بود
1 دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد به بی قراری با خویشتن قرار نهاد
2 ز جان امید ببّرید و دل ز سر برداشت پس انگهی قدم اندر ره استوار نهاد
1 دل غنچه را باز این غم گرفتست که پشت بنفشه چرا خم گرفتست
2 نقاب از رخ او بخواهد گشودن صبا غنچه را زان فرادم گرفتست