- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از تغار می چنان نوشم شراب ناب را کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را
2 در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را
3 تا قیامت شام تنهایی بود در دیده خواب یک صبوحی مغتنم دان صحبت احباب را
4 گر وفا ز اهل زمان یابی شراب لعل نوش زانکه هرگز کس ندید این گوهر نایاب را
5 ایکه گویی در جوانی باده نوش اینک به بین مست در دیر مغان افتاده شیخ و شاب را
6 کشته ای آن چشم خونریزم که بهر قصد دین کرده جا در عین مستی گوشه محراب را
7 از در اهل جهان جستن مراد از فقر نیست وصل خواهی فانیا مسدود کن این باب را