- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از نازکی که رنگ رخ یار مینماید گل با همه لطافت او خار مینماید
2 وانجا که سایهٔ سر زلفش رخ بپوشد روز آفتاب بر سر دیوار مینماید
3 داعی عشق او چو به بازار دین برآید سجادهها به صورت زنار مینماید
4 در باغ روزگار ز بیداد نرگس او تا شاخ نرگسی به مثل دار مینماید
5 فردای وعدههاش چنان روزگار خواهد کامسال با بهانهٔ او پار مینماید
6 گفتم که بوسه گفت که زر گفتمش که جان گفت ای زبون نگر که خریدار مینماید
7 گفتم که جان به از زر گفتا که گر چنین است زانم ازین متاع به خروار مینماید
8 تدبیر چه که هرکه ز گیتی به کاری آمد در کار او فروشد و هم کار مینماید
9 زینسان که ماندهاند کرا کار ازو برآید چون کار انوری ز غمش زار مینماید