از بسکه نازک است دل پر ز آرزو از سعیدا غزل 542

سعیدا

سعیدا

سعیدا

از بسکه نازک است دل پر ز آرزو

1 از بسکه نازک است دل پر ز آرزو داریم همچو شیشهٔ می گریه در گلو

2 من عمرهاست خدمت میخانه کرده ام کی می رسد به داد خمار دلم سبو؟

3 راه نجات را سر مویی نمانده اند کردند چاک سینهٔ ما چون به غم رفو

4 اندوه و گریه بود طعام و شراب ما روزی که می نوشت قلم «و اشربوا کلو»

5 فردا عمل طلب کند از ما نه نثر و نظم کاری نرفته پیش، سعیدا به گفتگو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر