- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دم تیغ قضا شیر مکیده است صبح از شب و از روز خود مهر بریده است صبح
2 بلبل شب زنده دار خون جگر می خورد پنبهٔ غفلت ز گوش تا نکشیده است صبح
3 فرق ندارد ز هم روز [و] شب وصل من شام قضا ناشده، باز دمیده است صبح
4 از حرکات فلک وز سکنات زمین صورت خشم است مهر طبع رمیده است صبح
5 خنجر عریان کیست بر جگر آسمان شام فرورفته بود باز کشیده است صبح
6 چشم سفیدی است روز، آه کشیده است شام روی سیاه است شب، دست گزیده است صبح
7 قدر شب وصل ما هیچ نداند که چیست نیم شب از دست او می نکشیده است صبح
8 بر ورق روزگار نیست جز این سرنوشت خواب گران است شب، بخت رمیده است صبح
9 ساده جوانی است شب بی خبر از عمر خویش خط بیاضش به روی تا ندمیده است صبح
10 این همه فیض از کجا تافت سعیدا از او گز ز دم صادقی سرنکشیده است صبح