1 از خاک جهان به زرق رستن نتوان بر رهگذر سیل نشستن نتوان
2 از مکر جهان حذر که از وی زادی با مادر خود نکا بستن نتوان
1 شرر آتش هجران تو در سینه ماست پرتو عکس خیال تو در آیینه ماست
2 همدمی نیست که لا او نفسی بنشینم جز غم عشق تو کان مونس دیرینه ماست
1 زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز به جان رسید دل از عشوه های آن طناز
2 تطاول سر زلفس نمی توانم گفت که کوتهست مرا عمر و قصه ایست ذراز
1 ای قامت بلند تو ما را بلای دل چون من که دیده ای که بود مبتلای دل
2 از دست دیده کار دل من به جان رسید ای دیده ای که چه کردی به جای دل